چه ها,این شعر رو از رمان کسی پشت سرم آب نریخت انتخاب کردم,امیدوارم خوشتون بیاد,من که خیلی دوسش دارم,هم شعرشو هم رمانشو.
یه جاده ی غریب و دور که راه نداره تا نسیم منو یه دنیا خاطره تو کوله بار بی کسیم دونه به دونه اشکامو به پای رویا می ریزم که سبز بشه یه روزگار تو باغ خشک پائیزم خرمن امید منو سوزونده شعله های آه دارم تماشا می کنم خودم رو تو قاب گناه یه تیکه از یادمو من می سپارمش به آسمون تا بره با ابرا یه روز پیش خدای آسمون بگه خدا خدا ببین طفلکی از خودش گریخت با گریه می رفت و کسی پشت سرش آبی نریخت.
نظرات شما عزیزان: